من عاشقم به آنچه که از دستم رفت و دیگر هرگز بدست نخواهمش آورد ............. به آنچه نابود شد ، به آنچه که از هم گسست ، به آنچه که حتی از دورترین نقطه فکرم گریخت ... عاشقم و راضی ...... چرا مگه مریضم ؟ بیماری مازوخیسم دارم ؟ خود آزارم ؟ نمی دانم شاید باشم ......
- اگر یه روز بعد از هزار سال ببینمت چه میشه ؟ اگه .....
- تو اولی بودی و تا بینهایت اولی می مونی
.
.
.
- یادت میاد پارسال چه گفتی ؟
- نه ... چی گفتم ؟
- گفتی که : تو اولی بودی و تا بینهایت اولی می مونی
- من گفتم ؟
- نگفتی ؟
- شاید هم گفته باشم ....... یادم نیست
- میدونی میگن ممکنه خائن عاشق بشه ولی عاشق هیچوقت خائن نمیشه .....
- اما تو رفتی .......
- درسته که رفتم اما تو که خوب میدونی چرا رفتم
- مهم اینه که رفتی .........
- مهم اینه که تو در این باره چه فکر کنی .... مهم اینه که تو کی باشی
- من مجنونم به تو که بیش از همه زجرم دادی و بیشتر از همه دوستم داشتی ، ولی فراموشم کردی و گریختی ، از من گسستی و از من بریدی ، من شاهدم بر آن چه که در نیمه های شب خاموش و آرام به نام اشک گرم و لرزان بر گونه ام سرازیر شد ...
من دورم از او و از خوشی ها و شادی ها ، سعادتها و نیک بختیها ، از آن چه شور و شعف می آفریند و دلها را به زندگی امیدوار می سازد ، از آن چه برق اشک شادی ها را در چشمها منعکس می کند ، من خموشم به زیر نگاه های یاس آلود دیگران در مقابل ستمهای روزگار ...... در برابر یاد آوری محبت ها و غم های او در پیش خاطرات شیرین گذشته ...
من عاشقم به آنچه که از دستم رفت و دیگر هرگز بدست نخواهمش آورد ............. به آنچه نابود شد ، به آنچه که از هم گسست ، به آنچه که حتی از دورترین نقطه فکرم گریخت ... عاشقم و راضی ...... چرا مگه مریضم ؟ بیماری مازوخیسم دارم ؟ خود آزارم ؟ نمی دانم شاید باشم ......
حمزه سواعدی
بیستم اردیبهشت 1388